پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2016

" هایکو " شعر شرقی

تصویر
رحمت بنی اسدی بسیاری از شاعران معاصر فرانسه تحت تاثیر فرم و شکل شعر شرقی به نام " هایکو [1] " هستند. کوتاه بودن این نوع شعر و نیز نشاط و سرزندگی و تناسب طبیعی شعر و آن چنان که روژه مونیه [2] توصیف می کند: " درک و دریافت  یک شی چنان که هست در لحظه یی از الهام و هشیاری اش." سبب علاقمندی شاعران فرانسوی به این گونه شعر شده است. هایکو یا هایکایی [3] یک نوع شعر کوتاه با شکلی ثابت است . این شعر از ده سیلاب تشکیل می شود و عبارت است از دو مصراع پنج سیلابی  قالبی و یک مصراع هفت سیلابی. هایکو از سال 905 میلادی در ژاپن به وجود آمده است و در سده های میان هفدهم تا نوزدهم، بزرگ ترین استادان این نوع شعر را می توان باشو، بوسون، ایسا و شیکی [4] نامید.  خوانندگان مغرب زمین نخستین بار  از طریق ترجمه هایی که  ار.آش. بلایت [5]  به دست می دهد و چاپ مجموعه یی از هایکو ها در سال های 1952 و 1953 با شعر های هایکو آشنا می شوند.  در سال 1925، پل کلودِل در اثر خود به نام "  گردشی از طریق ادبیات  ژاپنی [6] " در باره ویژگی های شاعران سرزمین آفتاب تابان می نویسد: &qu

پاریس در ادبیات

تصویر
پاریس، خیابان کنستانتین 1865 پاریس – شهرستان: ضدو نقیض ( آنتی تز) اجتماعی توسعه و مرکزیتی که در پایتخت وجود دارد، فاصله میان پاریس و شهرها را در سده نوزدهم زیاد می کند. این فاصله یا ضد و نقیض منشا به وجود آمدن رمان های زیادی است. بی حوصلگی، عدم تحرک و کهنگی شهرستان در برابر اصالت و شکوه پاریس قرار می گیرد. پاریس به تنهایی " تئاتر چیز های بزرگ " می شود ( استاندال، سرخ وسیاه ). برای درک و شناخت بهتر این ناسازگاری گاه غم انگیز از دو جهان، رمان نویسان سده نوزدهم علاقه زیادی به روابط میان پاریس و شهرستان دارند؛ به شهرستان ها سفر می کنند و از سنت ها، عروسی ها، حرفه  یا شانس شهرستانی ها می نویسند. بالزاک در رمان های " صحنه های زندگی پاریسی " و " صحنه های زندگی شهرستانی" این دو را باهم مقایسه کرده است. در رمان های سده نوزدهم به ویژه در اغلب رمان های آموزشی، قهرمان داستان بیشتر اوقات یک شهرستانی است که به پاریس می آید تا شانس و اقبال خود را بیازماید وبه موفقیت دست یابد ( ژولیئَن سورِل، لوسیئَن روبامپرِه و..) اما پاریس همان گونه که " اِلد

پنجره ها از بودلر

تصویر
                                                               و می بالم بر خویشتن که در رنج دیگران به جز خود زیسته ام پنجره ها  از بودلر " آن کس که از بیرون از ورای پنجره ی گشوده یی می نگرد، هرگز همه چیزهایی را نمی بیند که کسی از پنجره بسته می نگرد. چیزی ژرف تر،  پر رمز و راز تر، بارورتر، تیره تر و خیره کننده تر از پنجره یی نیست که در پس آن شمعی روشن باشد. آن چه را که می توان در آفتاب دید، از آن چه در پس پنجره می گذرد، جذاب تر نیست. در این سوراخ سیاه یا روشن زندگی جاری است، خواب زندگی را می بیند،  رنج را می زیید. از آن سوی بام های انبوه، زنی تهی دست، میان سال و چین بر چهره را می بینم که بی وقفه بر روی چیزی خم شده است و هرگز بیرون نمی رود. من سرگذشت، یا بهتر افسانه این زن را با چهره اش، با جامه اش، با حرکاتی مانند هیچ دوباره ساخته ام و گاه آن را اشک ریزان برای خودم نقل می کنم. اگر او پیرمردی  تهی دست بود، آن را باز به همین سادگی دوباره می ساختم. می خوابم و می بالم بر خویشتن که در رنج دیگران به جز خود زیسته ام. شاید بگویید:  "به راستی قبول داری که این افسان

بودلر و واحه یی ترسناک در یک کویر ملال

تصویر
بخش سوم بخش های گوناگون مجموعه گل های بدی  را می توان به عنوان  مراحلی از یک سفر برای کاوش بدبختی ها و فقر انسان مورد توجه قرار داد. شعرهای آغازین گل های بدی نشان می دهد که انسان  دچار کاستی و عیب است و به  راهی  می رود که مظهر  عجیب شیطان مدرن به نام ملال و خستگی است و بنابراین موضوع های مربوط به ملال را باز گو می کند. اگر جهان یک دوزخ باشد، گل های بدی بودلرسفری به درون این دوزخ مادی و معنوی است و شاعر راهنمای این سفر می باشد و آماده بیرون راندن همه ریاکاری هاست. خواننده این مجموعه نیز در این سفر از این همه وضوح بی ترحم هراسان می شود. در بند مشهور " خواننده ریاکار - مانند من - برادر من !" نشان می دهد که شاعر نیز به عنوان یک انسان طعمه بدی است. حداقل او می داند که چگونه باید با آن کنار آید و به ما – به عنوان خواننده- هشدار می دهد تا چشم ها را نبندیم. تغزل گرایی شخصی بودلرشیفته جهان شمولی است و یک برادری در هنگام فاجعه و سقوط را اعلام می کند و از این نظر زبان "فرانسوا ویون " شاعر ناکام دوره قرون وسطا را به یاد می آورد.

بودلر و نقد های هنری و ادبی

تصویر
بخش دوم در این سال ها، سه زن قلب بودلر را تسخیر می کنند و هر سه منبع الهام  اشعار شاعر در مجموعه " گل های بدی " می شوند. یکی از این زنان – همان گونه که یاد شد – ژان دووال بازیگر تئاتر  بولوار است که اینک الکلی شده ، شاعر را فریب می دهد و از حیث اخلاقی او را ویران می سازد، در عین حال که پایدار ترین رابطه های عاشقانه را با شاعر دارد. بودلر در سال 1847 با " ماری دوبرَن [1] " که او نیز یک  هنرمند است و به نظر می رسد چهره یی مبهم ودست نیافتنی دارد، آشنا می شود. رابطه شکستنی او که می خواهد الگوی مادر- فرزند  مهربان و در عین حال موذیانه یی برای شاعر داشته باشد، در برخی از شعر های گل های بدی می آید. بودلر هم چنین به مدت پنج سال طی سال های 1852 و 1857 در سکوت خود عاشق " آپولونی ساباتیه [2] " می شود وشعر هایی ناشناخته  و پر از شور عرفانی و جسمانی برایش ارسال می دارد. مادام ساباتیه برای شاعر یک وسیله و موضوع حالت خیالی عجیب و غریبی است: زنی کاملا  آراسته و شکل و شمایل زنان خوش گذران دوره امپراتوری دوم را دارد و دوستدار ادبیات و هنر است. او احساس وظیفه نسبت

شارل بودلر

تصویر
بخش نخست  بودلر می پندارد که زندگی اش زیر یک علامت ونشانه سه گانه لعنت خورده یی جا گرفته است. این نشانه های سه گانه عبارتند از:  کار شاعرانه به عنوان یک کار مشقت بار و بی پایان، رنج فیزیکی و روحی و بالاخره مخالفت اجتماعی. او مدعی مبارزه است، اما نه بر ضد  عیب ها و نقص هایش، بلکه علیه دیوهایی که احاطه اش کرده اند. مشکل بودلر در چگونگی شکار این دیو هاست: تنبلی، هوس و شهوت رانی  و پوچی ( در مسیحیت نومیدی گناه است). تحلیل ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده فرانسه،  از زندگی بودلر این است که بودلر آگاهانه یا نا آگاهانه در راهی گام می نهاده  و خود او سرنوشتش ر ا برمی گزیده است، اما خود بودلر عقیده دارد که این سرنوشت بر او تحمیل شده است. بودلر، شاعر نفرین شده و منزوی و در جنبش های اجتماعی و سیاسی بر خلاف ویکتور هوگو کم تر اهل هم بستگی است: انقلاب 1848 ، او را به طور موقت علاقه مند می کند، اما اندکی بعد نا امید از سیاست و آن چنان که خود واژه " دِپولیتیکه [1] " یعنی " غیر سیاسی " را ابداع  می کند و  برای همیشه با سیاست قهر می کند. در برابر جهان بورژوازی  که سوسیالیسم  ت

ژوزه (خوزه) ماریا دو اِرِدیا

تصویر
.....جاذبه تمدن های ناپدیدشده ، به شاعر حس پوچی می دهد." زمان می گذرد. همه می میرند. حتا سنگ مرمر فرسوده می شود." تنها ماده آهنین که در شعر به کار می رود، آن را از مرگ نجات می دهد و رویاهای شاعر  را جاودانه می کند واز " این سنگ مرمر در حال ویران " ، " خدایان زنده " می سازد. شعر " فراموشی " از اوردیا را می خوانید: " فراموشی " معبد ویرانه یی در بالای پرتگاه است. و مرگ در این بیشه  الهه های  مرمرین و قهرمانان برنزین را در هم آمیخته است در سبزه زاران تنهایی، شکوه به خاک سپرده شده اند. گاه، تنها، چوپانی که گاو هایش را برای آب دادن می برد در بوقش سرودی از عهد کهن را می دمد که پر می کند فضای آسمان آرام و افق دریا را و آبی لاجوردی بی پایانی که رنگ سیاه به خود می گیرد.  زمین مادر و مهربان به خدایان کهن  در هر بهار بیهوده هشدار می دهد، در هر خیمه یی ، کنگری سبز می شود؛ اما انسان بی تفاوت به رویای گذشتگان مان، از اعماق شب های  خاموش، بی لرزش گوش می دهد     به دریایی که از شدت افسوس آرام می گرید  ....د

لو کنت دو لیل

تصویر
در آثار  لوکنت دو لیل، یک احساس صمیمیت سر ریز شده به ندرت دیده می شود و برعکس " یک نوع بیهودگی و پوچی همراه با هتک حرمت " را می توان مشاهده کرد ( شعر نمایش دهندگان). از سوی دیگر، می توان در شعر از یک صلابت و ایستادگی انسانی سخن گفت که طی آن رنج انسان به حدی می رسد که به یک مطلق تبدیل می شود.  می توان این رنج را طعم و مزه نابودی خواند: " رنج ها و بدی ها خیلی زنده اند و مرگ بهترین است." شاعر، بدبین نسبت به رنج، ظلم و ستم و خشونت براین باور است که بدکاران و مشتی ( حیوان وحشی و بزدل) تمامی جهان را احاطه کرده اند و دسته یی هیولا ما را به هرج و مرج تهدید می کنند. از این رو، جای چندان شگفتی نیست اگر " شعر های بربر " او به جنگ های خونینی اختصاص دارد که دنیا را در خود غرق می کنند....... استفاده از اسطوره و افسانه های کهن، مشخصه شعر لوکنت دولیل است و شعر او نشانه یی از جرم تاریخ است که در آن امید کشته می شود. . این نگرش آرمانی و گذشته نگر با تناقض روبه روست، زیرا شاعر در رویای یک بازگشت به دوره طلایی ریشه ها ودر فریبندگی نخستین عشق ها در گذشته است، اما

تئوفیل گوتیه

تصویر
هنر آری، کار زیباتر در می آید، اگر شکل کار شورشی باشد [....] همه چیز می گذرد- هنر نیرومند یگانه جاودانه ست؛ تندیس نیم تنه مدنیت را نجات می دهد. خدایان خود می میرند، اما  شعر های پرشکوه می مانند قوی تر از مفرغ و برُنز تراش می دهم، می سایم و برش می دهم که رویای شناورت پا برجا بایستد در سنگی سخت! " مینا ها و حکاکی ها " اثر تئوفیل گوتیه گوتیه در دیباچه " میناها و حکاکی ها "  نظری هم به شاعران ایرانی از جمله به حافظ دارد ، آن جا که می گوید: [ من نیز ]مانند " گوته " در دیوان خانه اش / ازهمه چیز جدا مانده است/ و چون " حافظ" که گل های رُز را پر پر می کرد/ بدون ترس از توفان / که بر پنجره های فروبسته ام می کوبد / من ، به میناها و حکاکی هایم می پردازم.  بشنوید آن چه چلچلچه ها می گویند از: تئوفیل گوتیه                                                 

پارناسی ها و سمبولیست ها: ماجراجویان نوشتن

تصویر
شعر پارناسی:   یک ماجرا و یک حادثه برای نوشتن پارناس ، اثر رافائل، موزه هرمیتاژ، سنت پترزبورگ در جنبش پار ناسی، شاعر به عنوان " آخرین و غریب ترین انسان و محروم از عشق و دوستی " به " زندگی بی امان " ی تحویل داده می شود که در آن " ستم گر خشن " روزگار و نیز کابوس های یک نواختی و کسالت و تمسخر مردم همه جا حضور دارند. هم چنین شاعر " کسی است که حضور دارد تا احساس جاودانی زیبایی را به دیگران بفهماند " و با خیال خود " یک سرزمین واقعی و راستی " را ممکن سازد. ادامه ...

کشش و چالش ناتورالیسم

تصویر
با سبک ناتورالیسم، هدف نویسنده در زندگی تنها تولید و تکثیر رمان نیست، بلکه این سبک ابزار یک نظارت و مشاهده دقیق و یک تجربه از پدیده هایی مانند بیولوژیکی و اجتماعی می باشد که اجازه می دهد تا از جبرگرایی ناشی از وارثت و از محیطی  که رفتار انسان را شرطی می کند، پرده بردارد. در این جا تاثیر داروین ( 1891 -1809) طبیعی دان انگلیسی  و کلود بِرنار(1878 -1813) پزشک و روان کاو فرانسوی  به خوبی دیده می شود. این رمز گشایی " مکانیکی " از واقعیت به امیل زولا اجازه می دهد تا در مجموعه رمان های خود به نام خانواده " روگون – ماکار" ها، به درکی از جنبش ها در عمق اجتماع نایل آید و دگردیسی توده های ناشناس را با ماشینی کردن شهر ها در یابد. ادامه...

پارناس، رئالیسم، سمبولیسم، ناتورالیسم

تصویر
پارناس، رئالیسم، سمبولیسم، ناتورالیسم استاندال و بالزاک راه رئالیسم را باز می کنند. استاندال رمان را یک " آیینه " بدون انعطاف از واقعیت می خواند و بالزاک با کمدی انسانی خود، رمان را به عنوان یک ابزار آگاهی از اجتماع و آداب و  اخلاق اجتماعی و فردی معاصر می شناساند. فلوبر با وام گرفتن از این چشم انداز و با تعمیق در آن، نوشتن را یک کار و کم تر یک ماموریت می خواند؛ به این معنی که، دقت و توجه و جمع آوری اسناد و مدارک بیشتر از ذوق و الهام اهمیت می یابد و نویسنده ترجیح می دهد به جای سر ریزکردن سلیقه های شخصی خود، جانب درستی، انصاف و واقعیت را بگیرد. ادامه ...

ویکتور هوگو و ادبیات داستانی و نمایشی

تصویر
آخرین بخش هنگامی که روز فروش دومین و سومین بخش رمان بینوایان فرا می رسد، مردم پیش از ساعت 6 صبح برای خرید آن در مقابل کتاب فروشی صف می بندند و دو مامور پلیس اوضاع را کنترل می کنند. رمان در یک چشم به هم زدن به فروش می رسد. این پیروزی با نقد های زیادی همراه است. زیرا بینوایان ضد جریان زیباشناسی زمان خود است. گرایش موجود زمان، " فلسفه بی تفاوتی و آرامش [1] " است : نویسنده اجازه ندارد به طور مستقیم در اثرش دخالت کند؛ مکتب مسلط، هنر برای هنر است و بر اساس آن هدف یک اثر هنری، تنها خود هنر است. بنابراین، در این کتاب نه تنها شخصیت ویکتور هوگو بر سراسر رمان، سایه انداخته و در آن  تعصب و تفسیر گاه نرم و گاه انتقام جو دیده می شود، بلکه نویسنده برای خود یک ماموریت کاملا اجتماعی و سیاسی روشن و تاکید شده قایل است و در دیباچه رمان می نویسد: " تازمانی که به واسطه قوانین و آداب و اخلاق  ساختگی  اجتماعی و فردی، در مهد تمدن  طرد و محکومیت اجتماعی به وجود می آید و جهنم هایی شکل می گیرد و سرنوشت مرگبار انسان را ناشی از اراده الهی می داند،[...] تا زمانی که فقر وجهل بر روی زمی

آثار شاعرانه ویکتور هوگو

تصویر
ویکتور هو گو - بخش دوم " مردم! به شاعر گوش فرا دهید! گوش کنید به قدیس خیال پرداز! " پس از پنج سال بالا و پایین رفتن از تریبون مجلسو دفاع از جمهوری در دوران کودتای دسامبر 1851، ویکتور هوگو به تبعدید می رود وحتادر تبعید نیز خاموش نمی شود. کیفر ها اثری است که در تبعید نوشته می شود و شامل ترانهها ( 6 هزار و 200 بیت)، فابل ها و افسانه های کوتاه و مشاهدات شخصی نویسنده وشاعر، همراه با نقاشی های بزرگ تاریخی است.اثری افشاگر و شورشی است و هر متن آن یکرساله سیاسی است. نقدی بی رحم و درخشان بر نظامی است که به زور متکی است. کتاب به صورت طنز است و ویکتور هوگو، قدرت حاکم را بی اعتبار و به تمسخر می گیرد که او را به تبعید وا داشته و جمهوری نوپا را خفه کرده است. قدرت در دست چه کسی است؟ کسی که ویکتور هوگو، او را به تحقیر آقای بناپارت، یا آدم نادرست ودریده خون خوار یا مرد مشکوک الیزه می خواند. کیفرها، نوعی تسویه حساب سیاسی بی رحمانه یی است. ویکتور هوگو وعده می دهد که : " من، خود تکلیف آینده تاریخی این مرد خنده دار را روشن می کنم. " ادامه...

ویکتور هوگو

تصویر
ادبیات فرانسه   قهرمانان و شخصیت های آثار ویکتورهوگو، ممنوع و بیرون از دایره قانون اند( نمایش نامه ارنانی و ژان والژَان شخصیت رمان بینوایان)، یا دچار درد ومحرومیت به خاطر ناهنجاری فیزیکی یا اخلاقی می باشند ( کازیمودو در نوتردام  دو پاری یا " گوییپِلین [1] " در" مردی که می خندد [2] " و شیطان در " پایان شیطان [3] " ). اینان همگی قربانیان فقر و بی عدالتی اند: مردمان محروم، بینوایان... همه این شخصیت ها تحت سلطه سرنوشت مرگ بارند که می تواند قلب انسان ( ارنانی ) ، تعصب ( نوتردام  پاریس ) یا قانون ( بینوایان ) باشد. با این حال، جهان ویکتور هوگو، جهان تراژدی نیست . انسان بازیچه محسوب نمی شود ؛ او با فداکاری ( ژان والژان ) و حتا مرگ خود( ارنانی ) به قدرتی که او را سرکوب می کند، فایق خواهد آمد.  " گاورُوش " نوجوان و شخصیت اسطوره یی رمان بینوایان ، اثر امیل بایار دنیای محرومان و تهی دستان  نمی تواند برای همیشه درمان ناشدنی باشد. با فتح کرامت و با به دست آوردن شرف انسانی شان ، رستگاری از طریق رنج و درد و از راه عشق و دوستی، " رانده

شاعران نفرین شده

تصویر
ادبیات فرانسه  چگونه می توان به یک شاعر، صفت " نفرین شده " را اطلاق کرد؟ اگر به مقاله یی که وِرلِن از شاعران نفرین شده فرانسوی به دست می دهد، مراجعه کنیم، نام شش تن را در آن می بینیم:  " ادوارد کوربی یر" ( 1875 -1845) ، " آرتور رمبو" ( 1891 - 1854) ، " استفان مالارمه " ( 1898 -1842) ، " مارسلین دِبورد - والمور" (1786-1859) ، " ویلیِه دو لیل - آدم" (1838-1889 و خود " پل ورلن" ( 1896- 1844 ) [1] زیر نام " " لیلیان تهی دست [2] ". بدون تلاش برای ایجاد یک فهرست  جامع، باید نام برخی از شاعران را بر فهرست شاعران " نفرین شده " افزود که خود ورلن به دست می دهد . مانند: " نروال"، " بودلر" و " لوتره آمون". در نتیجه، با وجود برخی تفاوت ها، همه این شاعران، تمثیلی عمیق از سرنوشت همواره فاجعه بارند واحساس شی یی را دارند که به گونه برگشت ناپذیری لعنتی اند و در جست و جوی نوعی نوشتن اند که بیان یک مطلق است. ادامه.... [1] Edouard Corbière, Arthur  Rimb