پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۶

به مناسبت خاموشی خالق " نام گل سرخ ": آمبرتو اِکو

تصویر
موضوع رمان " نام گل سرخ " در سال 1327 میلادی و در یک دوره خونینی از کشاکش میان پاپ و امپراتور یا شاهزادگان و اسقف ها می گذرد. دوره تفیتش عقاید است و بر زبان راندن حتا یک کلمه از روی بی احتیاطی، موجب دستگیری، شکنجه و محکوم به سوزاندن می شود. در زمستان این سال، "گیوم باسکروَیل " مفتش سابق و راهب انگلیسی از فرقه فرانسیس مقدس همراه با شاگرد جوانش به نام " آدسو دو مِلک " به صومعه یی پرت در میان کوهستان های ایتالیا می رسند. گیوم باسکرویل که برای یک ماموریت مذهبی به این صومعه پا نهاده است، به زودی با حادثه غریبی برخورد می کند و آن آتش سوزی در صومعه و مرگ چندین راهب است که هریک به طرز اسرار آمیزی یکی پس از دیگری  ازمیان می روند: یکی از پنجره به پایین پرتاب می شود؛ جسد دیگری در مخزن خون خوک پیدا می شود و همین طور سومی و... راهب مسئول حساب و کتاب، در همه این قتل ها دست شیطان را می بیند و از گیوم باسکرویل؛ کمک می خواهد. باسکرویل که به تحلیل های جالب مشهور است، به زودی در همه این مرگ ها، دست خونین و جنایت کاری را می بیند. گیوم به یاری شاگرد با استعدادش صحنه

استاندال : از عشق تا سرخ و سیاه

تصویر
بخش دوم " ما خوش مان می آید زنی را که دوستش داریم، با هزار کمالات تحسین کنیم و جزییات خوشبختی و شادی بی انتهایش را بشمریم. این امر بدون اغراق مانند یک شی عالی است که از آسمان بر سر ما می افتد و ما آن را نمی شناسیم ، اما دارا بودن آن به ما اطمینان می بخشد. یک عاشق را به مدت بیست و چهار ساعت رها کنید تا مغزش کار کند و سپس ببینید چه خواهید یافت: در معادن نمک سالزبورگ، به هنگام زمستان یک شاخه لخت درختی را به اعماق معدن پرتاب می کنند. دو سه ماه بعد آن را بر می دارند که پوشیده از بلور درخشان است. کوچک ترین شاخه ها شبیه پاهای یک پرنده اند که با هزاران قطعه الماس خیره کننده تزیین شده اند. چیزی که من آن را در این جا  " تبلور" می خوانم ، یک عمل ذهنی و روانی است که هرچه را که وجود دارد، به خود می کشد و شی یی را به دست می دهد که تمام و کمال است. در یک کلمه ، کافی ست برای دیدن آن چه که دوست می داریم، به یک کمال بیندیشیم این پدیده را که من به خودم اجازه می دهم آن را تبلور بخوانم، از طبیعت می آید، خون را به مغز ما می رساند، احساس لذت را با شی یی دوست داشتنی افزایش می

استاندال ( 1842 – 1783)

تصویر
بخش نخست  استاندال در 1783 در گرونُوبل و در یک خانواده بورژوازی وارسته و سلطنت طلب زاده و از آموزش و تربیت سختی برخوردار می شود. کودکی است که خیلی سریع مادرش را از دست می دهد و به ناگزیر در عمه اش به نام " سِرافی "، یک پیر دختر مومن که شخصیت بسیار خشنی دارد بزرگ می شود. استاندال طی سال های 1792 و1794 در حالی که هنوز ده سال بیشتر ندارد، ناگزیر به تحمل ستم و خشونت های بی رحمانه کشیشی به نام " آبِه رئون " است. همیشه منزوی و غیر قابل درک است و به ناچار احساسات خود را در پشت پوست کلفت خود پنهان می کند. به زودی از آموزشی که به او  داده می شود و هم چنین از پدرش، مذهبش و سلطنت به شدت بیزار می شود و همه را کنار می گذارد.  ادامه...