نقد و بررسی







هر چه داشتیم فروختند
نظامی گنجوی هم فروخته شد!


دانشگاه استراسبورگ فرانسه در روز جمعه 14 فوریه 2014 کنگره یی  در باره نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایرانی برگزار می کند. اما این بار این شاعر نه به عنوان یک شاعر ایرانی، بلکه به عنوان یک شاعر ترک و آذربایجانی به همگان معرفی می شود.
خواب خرگوشی زمام داران ما در این سال ها، سبب شده است تا هرچه را که داریم، از هوایی، زمینی و زیر زمینی را ببرند و ما خم به ابرو نیاوریم. ابن سینا را که در کتاب های مرجع رسما فیلسوف عرب می خوانند. خیام را به خاطر چند بیتی که روزگاری ام کلثوم خوانده است، مصری یا عرب  نامیده می شود، مولوی را که کشور همسایه مان ترکیه مصادره  به مطلوب کرده است و در بازدید جهان گردان از این کشور رسما ترک معرفی می شود. رودکی پدر شعرفارسی را که ترکمنستان ها از ان خود کردند. عنقریب است که حافظ و سعدی هم با نام و نشان دیگری از قطر یا امارات سر در آورند.
در برنامه یی که برای گنگره نظامی در نظر گرفته اند، آمده است:
نظامی ( 1209- 1141) نویسنده و فیلسوف ایرانی به زبان فارسی است.  او در آذربایجان کنونی زاده شده و زندگی کرده است و به یکی ازچهره های نمادین در تاریخ فرهنگ این کشور[ آذربایجان] تبدیل شده است.
اشعار او از افسانه های مردمی و باز سازی حماسه های عاشقانه الهام گرفته است و شخصیت های مهم تاریخی یا خیالی را به تصویر کشیده است. آثار او در همه زمان ها، منبع الهام بسیاری از نویسندگان، شاعران، هنرمندان و موسیقی دانان بوده  و هم چنان یک  چشمه مهم افرینش هنری معاصران است.
در این برنامه کسانی از آذربایجان، امریکا، فرانسه، ایتالیا و آلمان شرکت دارند. غایب بزرگ در این برنامه ایران است. آیا در همه ایران یک نظامی شناس نبود که به این کنگره اعزام شود یا زمام داران ما کار های مهم تری دارند.!!
شرکت کنند گان و سخن رانان در این کنگره عبارتند از:
خوش آمد - آلن اوس  Alain Hauss مدیر منطقه یی فرهنگی از فرانسه
 سخن رانی - آلبرت پوآروAlbert Poirot مدیر BNU
میهمان - ال چین امیربایوف Elchin Amirbayov سفیر جمهوری اذربایجان در فرانسه
 سخن رانی - فردریک بلین Frédéric Blin مدیر حفاظت و میراث در کتاب خانه  ملی دانشگاه استراسبورگ
 فلسفه عشق نظامی گنجوی - تیمور کاریملی Teymur Karimliمعاون موسسه ادبیات در امور نظامی گنجوی از آکادمی علوم جمهوری آذربایجان
نسخه اصلی استراسبورگ در مجموعه های فرانسوی – فرانسیس ریچارد  Francis Richard مدیر علوم نسخه های خطی شرقی
شرق شناسی گوته و نظامی – اِوا ماریا اوخ Eva-Maria Auch استاد دانگشاه هومبولت در برلین
 نظامی، نقاش روان - مایکل بری Michael Barry استاد گروه مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون آمریکا
نظامی گنجوی به عنوان شاعر تعالی زمان – علیم محمد رییس بخش گنجه از اتحادیه نویسندگان جمهوری آذربایجان.
روایت به عنوان روان درمانی – میشل برنادینی استاد دانشگاه ناپل – ایتنالیا







---------------------------------------------------------------------------------------
ادبیات جهان
عطر: پاتریک سوسکین [1]
برگردان رحمت بنی اسدی





امروزه برای مان دشوار است گذشته نه چندان دور و حتا سده هجدهم را تصور کنیم که " بوی گند " کوچه و  خیابان های شهر های بزرگ اروپایی را پر کرده بود. کوچه های خاکی و خیابان ها با سنگ فرش نامرتب مانند باتلاق بود؛ فاصلاب نبود و مردم محتوای ظرف هایی را که شبانه در آن رفع حاجت می کردند، مستقیما در خیابان ها می ریختند و بو و گندی که از آن بر می خاست، با بوی زباله ها در هم می آمیخت. رهگذران به هنگام گذر از کوچه و خیابان ها کاری به جز گرفتن بینی و عبور محتاطانه نداشتند. هیچ کس خود را مرتب نمی شست. گه گاه آدم ها توی خزانه ( وان) غوطه می خوردند و آبی که اندک و پر ارزش بود، می باید همه اعضای خانواده را به ترتیب سلسله مراتب و مرد سالارانه تمیز می کرد.
در سال 1750، یک انسان روزگار ما نمی توانست یک هفته در پاریس دوام آورد، زیرا شرایط بهداشت بسیار بد بود و شخص ممکن بود به انواع بیماری های ممکن مبتلا شود. براین شرایط، بوی بد و شدید بدن ها و کوچه و خیابان ها را هم باید بر آن افزود. در این حالت روستاییان یا اربابان بوی بُز می دادند، با این تفاوت که اشراف و بورژواها این امکان را داشتند که بوی بدشان را با چیزی که بقیه مردم از آن بی بهره بودند، بپوشانند: عطر. " آب معطر" و خوشبو خیلی متداول بود و به سر و بدن زده می شد. سازندگان عطر به مثابه هنرمندان بسیار برجسته محسوب می شدند و میان آن ها برای جلب مشتریان پول دار و ثروتمند رقابت بود.
شگفت انگیز ترین عطر در کارگاه استاد " جوزِپِه بالدینی" تهیه می شد که عطر و دست کش تولید می کرد و در " پل- او- ژانژ" میان ساحل راست رودخانه و جزیره شهرک  پاریس قرار داشت. این عطر به وسیله یک شاگرد کوچک و بد ریختش ساخته می شد که ظاهرا قادر بود هر نوع بویی در جهان را تجزیه و تحلیل کند و به کمک عصاره ها، روغن و گرده های گوناگون دوباره بسازد. نام این شاگرد فوق العاده " ژان - باتیست گرونوی " بود. پانزده سال بیشتر نداشت و " موزارت عطرفروشان " و بزرگ ترین نابغه معاصر پاریس در حرفه خود به شمار می رفت.
" در سده هجدهم مردی در فرانسه زندگی می کرد که در میان بزرگ ترین نوابغ و شخصیت های این دوران، نفرت انگیزترین و زشت ترین بود. در این جا سرگذشت او روایت می شود. نامش ژان باتیست گرونوی بود..."


                                      دو صحنه از فیلم عطر ( 2006) ساخته توم تیکوِر فیلم ساز آلمانی
این رمان " سرگذشت یک آدم کش " است که نویسنده اش پاتریک سوسکین به توصیف آن می پردازد. سرگذشت یک قاتل زنجیره یی که عمل او در نهایت به قتل و کشتار 25 دختر جوان می انجامد. انگیزه این کشتار ها نه شهوت و نه سادیسم است: گرونوی از اجساد این دختران برای " استخراج " و یافتن عطری استفاده می کرد تا عطر ناب و مطلق را به دست آورد، عطری که هیچ کس در برابر آن نتواند مقاومت کند و استفاده کننده اش سرِ همه آن هایی می شود که به او نزدیک می شوند. این هدف گرونوی و" قطب زندگی اش " است تا خود را از سرنوشت نکبت بار یتیمی و پرتاب شدن به این سو و آن سو نجات دهد. گرونوی از آدم ها متنفر است و می خواهد که دست از سرش بردارند. برای این کار، او می باید عطری بسازد که ترکیبی باشد از بو و عطر و عصاره چربی بدن دخترانی  که به قتل می رساند.
رمان " عطر " همراه با نام دوم آن " سرگذشت یک آدم کش"  در فوریه 1985 در آلمان به چاپ می رسد و به زودی به صورت یکی از بزرگ ترین موفقیت های رمان نویسی در ادبیات آلمان در می آید. این نخسیتن رمان پاتریک سوسکین نویسنده 36 ساله یی است که پیش از این تنها به واسطه نوشتن یک قطعه نمایشی به نام " کُنترباس "شناخته می شد.  دیگر نامی از او نبود و نویسنده در واقع نوعی " توماس پنچون " آلمانی ( نگاه کنید به همین کتاب) محسوب می شد. از او نه عکسی در دست بود و نه گفت و گویی در روزنامه ها به چشم می خورد. به طور پیوسته هر نوع جایزه یی را رد می کرد. امروز سوسکین هم چنان با یک حس قوی از طنز بر سر قولش باقی مانده است ، تا جایی که بیست و یک سال طول کشید تا اجازه داد فیلم سازی مشهور،  این رمان به فیلم برگرداند.



با وجود گوشه گیری های رسانه یی نویسنده، رمان از موفقیت سرشاری برخوردار و به زبان های گوناگون  ترجمه شد و تا اوایل سال 2000، بالغ بر 15 میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفت. گرونوی شخصیت عجیب و فریبنده رمان ترکیبی از " کازیمودو " ( شخصیت اصلی رمان نوتردام پاریس از ویکتورهوگو) و اسکار ماتزورات ( قهرمان رمان طبل حلبی  گونتر گراس) است. استعداد شگفت انگیز او در دریافت عطر و بو ها، با تسلط استادانه رمان نویس و توصیف های او برابری می کند. رمان عطر، جشنواره ادبی عطر و بوهاست. خواننده زیر گام های گرونوی، پاریس تاریخی را حس می کند. بو و گند پایتخت فرانسه در رایحه ظریف ترین چربی ها در هم می آمیزد. خواننده گاه بینی خود را در این ماجراهای شگفت می گیرد، زیرا در آن جا، گاه بوی زیر بغل خود را حس می کند. آیا این بوی انسان طبقه محروم بود که گرونوی این چنین از آن نفرت داشت؟
" بویی که بچه ها می دادند، بوی بی مزه یی بود؛ بزرگ تر ها بوی شاش، عرق ترش و پنیر و زنان بوی چربی ترشیده و ماهی فاسد شده را می دادند. بوی آدمیزاد، بویی نفرت انگیز و حال به هم زن بود."
 گرونوی باید این ها را می دانست. او از کودکی هیچ بویی نداشت: " پرستار بچه می گفت : او به طور کلی هیچ چیز بویی ندارد. گرونوی می خواست با دانش عطر شناسی خود آن را به دست آورد: قدرت حس کردن آن چنان که وجود دارد و نیز عشق را.. نتیجه اما فراتر از انتظارات او بود:
در شب 25 و 26 زوئن 1767، در میان " دزدان، آدم کشان، گردن کلفت ها و چاقو کشان، فاحشه ها، فراریان و جوانان سرگردان " که دور "گورستان بی گناهان در پاریس ( مکان فعلی فروم دِ هال ) جمع شده بودند، گرونوی " سر تا پای خود را با محتوای یک شیشه کوچک " عطر که حاصل آخرین تجربه های او بود معطر ساخت. بوی عطر دیوانه کننده، همه جا پیچد و در میان آدم کشان میلی بر انگیخت که به شتاب به سوی گرونوی هجوم بردند و او را زنده زنده خورند. "
در یک لحظه پیکر فرشته سی پاره می شود و هر تکه یی از پیکرش در دست یک نفر که با لذتی سرشار از ولع آن را می خورد. نیم ساعت بعد، حتا آخرین تکه از گوشت و پوست گرونوی از صحنه روزگار محو می شود.




[1] Das parfum: Patrick suskind از این رمان دو ترجمه به زبان فارسی به وسیله خانم رویا منجم و آقای مهدی سمسار در دست است


به یاد نیمایوشیج
خلق همان چشمه جوشنده اند

رحمت بنی اسدی

      در باره نيما گفتني زياد است . راجع به او  بسيار گفته و نوشته اند،اما هنوز  کار نیما تمام نیست . در باره نيما باز هم مي توان سخن گفت و از هر زاويه يي او را  سنجيد. مثلا :  نيما و شعر امروز ، نيما و تجدد ، نيما و سنت ، نيما وطبيعت ،  نيما و هدايت و ديگر و ديگر . مانند رودخانه يي است  كه از هر كجاي آن مي توان آب برداشت [1]  می توان ، در باره شباهت ها و افتراق هاي  نيما و هدايت  نوشت . هر دو از پيشگا مان اند . يكي سر آمد شعر معاصر است  و ديگري پايه گذار قصه نويسي  مدرن در  ايران  .  هر دو چكيده اين روزگارند .  روح زمانه را به خوبي درك كرده اند .  متاثر از فرهنگ هاي غني ايران  و فرانسه  ،   نگاهي كم وبيش يك سان  به زمانه دارند  و  با  روحيه يي پر  ستيز و عصياني ، عليه خرافات و سنت ها به پا خاسته اند .روژه  لسكو،  كه كتاب بوف كور هدايت و نيز شعر معروف “ افسانه ” نيما را براي نخستين بار به فرانسه بر گرداند  ،   كار نيما را يك   "انقلاب” در عرصه  شعر مي خواند و معتقد است  : در دوراني كه شعر نو در غرب تازه مورد بحث بود   ، اين شاعر نابغه [....]شعر آزاد را پذيرفت و اين  كار - در آن زمان -  نشانه گستاخي جنون آميزي بود ..[2].
      آثار  هر هنرمند ، شخصيت او به شمار مي آيد .  آن چه او خلق مي كند ، چه در عرصه شعر يا رمان و يا نقاشي و موسيقي و ديگر ، بازتاب روحيه و درك او از زمانه است .  شعر ها ي نيما ، هر كدام يك  تصوير از روزگار و خود شاعرند . واقعيت هاي اجتماعي،  چون آينه در درون او بازتاب يافته اند . او به زبان شعر، زندگي خود و مردمش را بيان كرده است .  هنر نيما پرده برداري از  روح منقلب يك ملت و يك جامعه است . جامعه يي كه در طي يك صد سال اخير ، هر ماه و سالش با يك واقعه سپري شده است و برپيشاني هر واقعه ، تمامي آرزوها و اميدها ، عشق ها وناكامي ها، شكست ها وپيروزي ها ، حسرت ها وحرمان ها حك شده است . براي اين كه اين روح منقلب را در هنرنیما  بهتر بشناسيم . به سراغ  يكي از شعر هاي او مي رويم . يعني  تصويری از زمانه و شاعر.  شعر كوتاهي ست به نام “ خانه ام ابري ست ”  .
نخست شعر را بخوانيم :
خانه ام ابري ست
 يك سره روي زمين ابري ست با آن .

از فراز گردنه خُرد وخراب و مست
باد مي پيچد.
يك سره دنيا خراب از اوست
وحواس من !
آي ني زن كه ترا آواي ني برده ست دور از ره كجايي ؟

خانه ام ابري ست اما ،
ابر بارانش گرفته ست .
در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتندم ،
من به روي آفتابم
مي برم در ساحت دريا نظاره .
و همه دنيا خراب وخرد از باد است  
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ، در اين دنياي ابر اندود
راه خود را دارد اندر پيش .
    تاريخ نوشتن اين شعر ، به درستي  معلوم نيست . مي دانيد كه  حاصل نزديك به 40 سال كار و تلاش نيما در عر صه شعر ،  يعني از سال هاي حدود 1299 تا  سال 1337 خورشيدي ، همگي در مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج ، به همت آقای سيروس طاهباز گرد آمده است .  نيما در زير يكايك شعر هاي خود ، تاريخ گذاشته است ، اما چند شعر بي تاريخ اند.  يكي همين شعر “ خانه ام ابري ست  و ديگري  “ داروگ ”  است كه اتفاقا هردو در كتاب ، پشت سر هم آمده اند و نيز يكي دو شعر ديگر است . اين را هم بگوييم كه دو وقفه نسبتا كوتاه در نوشتن يا گفتن شعر  نيما وجود دارد كه دليلش تا حدودي روشن است :  نخست  فاصله ميان سال هاي  1310 تا 1313 شمسي است كه  ما در مجموعه اشعار نيما ، از اين سال ها ، شعري نمي بينيم . اين دوره  مصادف است با اوج اقتدار  رضا شاه و سكوتي كه بر جامعه سايه انداخته است . نيما ، در شعر “ سرباز پولادين ” در باره آن روزگاران چنين قضاوت كرده است
بوقي دميد و گفتم صبح است . بي خبر / كاهريمن است و مي كشد او نقشه ي سحر / دندان اژدهاست در كام شب ، نه صبح . ( سر باز پولادين )
 اين دوره يي است كه همه بيش و كم توي كتاب ها خوانده اند و مي دانند چه گذشته است ؟ از جنبه هنر وادبيات، دوره يي است كه به قول استاد شفيعي كدكني : ( محمد تقي  ) بهار در تبعيد است . ايرج ( مير زا ) مرده است . عارف  ( قزويني ) در همدان به زندگي گياهي خودش ادامه مي دهد. ( ميرزاده ) عشقي هم ترور شده . پروين اعتصامي هم زني ست  منزوي    شعر هاي لاهوتي ونيما  در اين زمانه “  نوعي از ادبيات زير زميني است [3]
دوره دوم ، حوالي  سال هاي  1332 تا 1334 خورشيدي است .  باز جاي شعري از او در ديوانش خالي ست. چرا؟ پاسخش آسان است . پير مرد را هم از زندان و شكنجه بي نصيب نگداشتند . مدت كوتاهي در زندان ماند و بيرون آمد ، اما ضربه روحي آن، تا آخر عمر همراهش ماند . از هول اين كه آثارش را از بين نبرند ، پيوسته آن ها را جا به جا مي كرد . شعر “ خانه ام ابري ست “  ،  بين شعر هايي قرار گرفته است  كه در  فاصله  سال هاي 1331 تا 1334 نوشته شده  است . شايد هم متعلق به بعد از 28 مرداد 32 سی و دو است  .
 شعر 3 بند دارد . بند اول :
خانه ام ابري ست . / يك سره روي زمين ابري ست با آن .
  نيما شاعر طبيعت است .  ماخا لسكي ايران شناس لهستاني  چند  ماه پس از مرگ نيما ، يك مقاله 30 صفحه يي در باره ارزش هنري كارهاي نيما نوشت . از نگاه او ،  نيما ، يك نقاش معاصر از طبيعت ايران به شمار مي رود (‌بنياد شعر نو در فرانسه دکتر حسن هنرمندي ) . از هنر نيما ، يكي   اين است كه شعر اجتماعي هم كه مي نويسد ،  باز از طبيعت بهره مي گيرد . ابر و باد و باران و دريا و آفتاب و حتا ني وني زن ، همه از عوامل طبيعي درشمال ايران هستند، ولي در اين جا نمادين مي باشند .  براي  آن هایی که در غرب  زندگي مي كنند ، آسمان ابري  ، قابل فهم تر است . در فرانسه به جاي هواي ابري مي گويند : خاكستري .  هواي خاكستري ، يعني دل گرفتگي ، دل تنگي .  معروف است كه  چنين هوايي ، "دپرسيون " ویاس مي آورد و آمار خودكشي ها  بالاترمي رود . ديده ايم وقتي هواي خاكستري ، چند روز دوام مي يابد ، نفرين وناله ها چگونه برسر طبيعت شروع مي شود و باز ديده ايم وقتي هوا باز وآفتابي مي شود ، عكس العمل مردم چگونه است ؟
حالا ، لحظه يي جاي خودمان را با شاعر عوض كنيم . از نگاه او به جهان نظري بيندازيم . خانه مان ابري ست . ديرگاهي ست ابري ست .  كومه مان تاريك و مِه گرفته است و “  ذره يي با آن نشاطي نيست /  “ چون دل  ياران كه در هجران ياران  - ” ( داروگ )   ابر و  ِمه در هم آميخته  ،  خانه و شهر  را پوشانده است .
يك سره روي زمين ابري ست با آن .
دل مان از اين هوا مي گيرد . بيرون باد زوزه مي كشد . خانه ، چون قفسي ما را در برگرفته است . ياد روزهاي آفتابی و روشن مي افتيم . نَمي ، در چشم خانه ما  مي نشيند .  انگار دل شاعر است كه ابري ست . چشم اوست كه باراني ست . جهان  از وراي اشك ، تيره دیده می شود  .  تار وكدر و مات . هيچ چيزي  واضح و روشن  نیست .  روزگار ديگري رسيده است  :
از فراز گردنه خُرد وخراب و مست
باد مي پيچد
يك سره دنيا خراب از اوست و
و حواس من !
آي ني زن كه ترا آواي ني برده ست دور از ره ، كجايي ؟
دقت كنيم كه در اين جا  شاعر ،  به باد صفت هاي انساني بخشيده است : خُرد وخراب و مست . باد مست ، زوزه مي كشد  ، شلتاق مي كند ، چون راهزني  از گردنه  فرود آمده  و همه عناصر زندگي را ويران و در هم پيچيده است .  باز توجه داشته باشيم كه شاعر ،  از فعل مضارع يا حال براي باد استفاده مي كند و مي گويد  : باد مي پيچد . يعني استمرارِ خرابي و ويراني  .
 باد ، نماد سازندگي نيست ، آن هم بادي مست و خراب . در فرهنگ ما ، باد ،  معاني ديگري  هم دارد . فرهنگ معين ، باد را نخوت و غرور وخودبيني وباطل وبيهوده و صدمه و آسيب  معني كرده است[4] .  باد به كشتن جراغ آمده است . چراغ حقيقت و زندگي !
خرابي  دنيا ،  فكرشاعر را  آشفته  وپريشان كرده است . همه چيز در ذهن او به هم ريخته است . در ميان زوزه باد و در ميان ابر ومِه ، حواسش به جايي است كه به درستي معلوم نيست ، در آن جا چه مي گذرد : 
جغدي نشسته بر زِبر خاك واره يي / نوميد ،  بسته هركه به سويش نظاره يي / تا نام كه برند ، گور كه را كنند ؟ (سرباز پولادين )
فكر شاعر چون روزگار  خراب است . فكرش جاي ديگري ست :
وين زمان فكرم اين است كه در خون برادر هايم / - ناروا در خون پيچان / بي گنه غلتان در خون -  ..( دل فولادم )
باد ، فضاي جامعه را  ابري وتاريك كرده است . در خيال بايد روشنايي را جست . 
يك نكته در حاشيه بگويیم :‌ در شعر اغلب شاعران ما ، “ شب ” سنگين ترين واژه است . طبيعتا  ، “ روشني ”  زيبا ترين واژه . بر اساس همان باور هاي هميشگي ما ، مبارزه ميان اهريمن و شيطان ، خوبي وبدي ، روز وشب ، تاريكي وروشنايي ، نور وظلمت تا پايان جهان ادامه دارد . شب در شعر شاعران ما نماد جور وستم و پليدي وتباهي ونكبت است . نيما نيز از اين واژه  بار ها استفاده كرده است .  شعر “ اي شب ” را در سال 1301 با اين مطلع  نوشته است  :
هان اي شب شوم وحشت انگيز / تا چند زني به جانم آتش
و در سال 1334 ، “ هست شب  ” را  مي نويسد :
   هست شب ، يك شب دم كرده و خاك / رنگ رخ باخته است / باد نوباوه ابر ، از برِ كوه / سوي من تاخته است / هست شب ، هم چو ورم كرده تني گرم در استاده هوا ، / هم از اين روست نمي بيند اگر گم شده يي راهش را...
 و آخرش هم تا كيد مي كند :
هست شب .آري شب !
در چنين شبي كه راه از بي راه پيدا نيست ، شاعر با خود در گير است :
به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده خود را / تا كشم از سينه پر درد خود بيرون / تير هاي زهر را دل خون ؟ / واي بر من ! (آي آدم ها )
باري ، در انتهاي  اين بند از شعر ، سخن از ني زن است :
آي ني زن كه ترا آواي  ني  برده ست دور از ره  ، كجايي ؟
فكر مي كنيد اين ني زن چه كسي باشد ؟
زنده ياد هوشنگ گلشيري در تفسير اين بند مي گويد كه " اين جا روي سخن با ني زني است كه با اين جهان متخاصم كاريش نيست . چرا كه با آن همه خرابي و خردشدن ها و ابري بودن خانه ما و شاعر و همه جهان ، ني زن به دنبال زدن راهي  در موسيقي ، سخت از اين جهان دور افتاده است [5] ."  اما  مي توان به جاي ني زن ، هر كس ديگري را گذاشت . مثلا آن دسته از روشنفكران در برج عاج نشين . يا شايد  مردم بي خيالي  كه براي شان چندان فرق نمي كند چه كسي شبان  باشد ؟  اينان  پذيرفته اند اصل شبان    رمگي در تاريخ را . آيا روي سخن شاعر  با همان هايي نيست كه در كنار ساحل نشسته  و غريق را نمي بينند و فريادش را نمي شنوند ؟: 
آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد وخندانيد / يك نفر در آب دارد مي سپارد جان / يك نفر در آب دارد دست وپاي دايم مي زند / زير اين درياي  تنگ و تيره يي را كه مي دانيد ( آي آدم ها )
آيا اين ها همان هايي نيستند كه خواب را در چشم شاعر مي شكنند؟ 
مي تراود مهتاب / مي درخشد شب تاب / نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك / غم اين خفته چند / خواب در چشم ترم مي شكند.( مهتاب )
 مي رسيم به بند آخر  :
خانه ام ابري ست  اما / ابر بارانش گرفته ست /در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتند / من به روي آفتابم / مي برم در ساحت دريا نظاره / و همه دنيا خراب و خرد از باد است / و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ، در اين دنياي ابر اندود / راه خود را دارد اندر پيش .
خانه يا جهان پيرامون شاعر به باران نشسته است . شايد چشمه اشك شاعر است كه فوران كرده است . خانه  دل شاعر ابري و باراني ست . اما  نه ابر ها رفتني هستند و نه باران خيال دارد بند آيد . هواي خاكستري و تيره، ذهن را هاشور مي زند . اوهام وخيالات دور ودراز سر بر مي دارند . روزها ي روشن و تاريك ، به دايره انديشه شاعر مي ريزند . به خود و مردمي فكر مي كند كه اين راه ناهموار را چگونه پيموده اند . شاعر گذشته اش را مرور مي كند و به حال مي رسد:
 وقتي انقلاب مشروطيت رخ داد ، فقط 9 سال داشت .  با زندگي در شهر بيگانه بود . چون كوه هاي يوش زمخت و چون طبيعت آن جا ساده بار آمد . هم چنان كه بزرگ مي شد وشهر نشيني را مي آموخت ، با شعر و ادبيات خو گرفت . دل بسته  نظامي گنجوي و سپس حافظ و بعد شاعران فرانسوي شد . به جنبش هاي گوناگون به خصوص نهضت جنگل طي سال هاي 1299 و 1301دل داده بود و داشت او را از  هنر دور مي كرد . در جواني  مي خواست به جنگل بزند و  به نهضت جنگل بپيوندد.[6]  در دوره ي بيست ساله ، اما راهش را در هنر و شعر پيدا كرد.. دريافت زندگي معني اش تغيير است و هنر از زندگي ست و اين است كه هنر با تغيير هم پاست . ( از صبا .. ص 605 ) اگرچه، چون  تبعيديان  هر سال در گوشه يي گذراند ،  با دشمن ، به طور مستقيم در نيفتاد،  سرانجامِ عشقي يا فرخي را پيدا نكرد و نگذاشت  كارش به جنون و ديوانگي بكشد ، اما ، آرام آرام ، از سطح به عمق رفت و جامعه را از زير وبالا شناخت .  به قول زنده ياد مختاري : ذهنش را  با مسايلي مانند مشكل اصلي جامعه ، زندگي ، انقلاب ، عمل قهرمانان و لحظه هاي حساس و تعيين كننده تاريخي در آميخت ، اما اين ها فضاي شعر اور را خاص نكرد و صرفا به خود اختصاص نداد. در شعرش  “  طرح همه اجزاي كوچك وزندگي آدم هاي كوچك  ” را ريخت  . ..“ با ابزارها و اشياي معمول ، زندگي شان در زمان و لحظه هاي عادي [...]تصوير كرد . اما همه تنگاتنگ هم و مرتبط با هم . تپش و جوشش ، تنهايي وغم .  پيوست وگسست ، شكست و پيروزي ، ، تلخ وشيرين و  مجموعه يك زندگي فراگير ” را به تصوير كشيد  شخصيت هاي شعر ش  غالبا افراد عادي ،  كوچك ، دردمند ، زحمت كش ، گرسنه ، و منتظري ( شدند )  كه از زندگي باز نمي مانند . كساني چون همسايه ، ني زن ، زن چيني ، آهنگر ، قايق بان ، باربر ، شب پا ، ماهي گير ، خاركن . چوپان ، خانواده سرباز  ، مرد عريان ، طفل يتيم و ديگران اند كه همه گرفتار كاري طاقت فر سايند[7]  . به خواهرش ناكتا نوشت : بايد چيزي بنويسيد كه مردم را به زوال و عجز وشكست دعوت نكند ( زندگي وهنر ص 117) مايه اصلي شعرش را رنج خود وديگران قرار داد . ( از صبا تا نيما ص583 )
من به تن دردم نيست / يك تب سركش تنها پكرم ساخته ودانم اين را كه چرا / تن من يا تن مردم ، همه را با تن من ساخته اند ./و به يك جور و صفت مي دانم / كه در اين معركه انداخته اند ( خونريزي)
حواس شاعر را باد در هم ريخته است . ذهنش ازديروز ها دارد سر ريز مي كند . وقتي   شهريور بيست رسيد  و بوي  آزادي در شهر پيچيد ، جان تشنه اش ، قطره قطره آزادي را نوشيد وبه ستايش آن پرداخت  :  
زندگاني چه هوسناك است ، چه شيرين ! / چه برومندي ، دمي با زندگي آزاد بودن ، / خواستن بي ترس ، حرف از خواستن بي ترس گفتن ، شاد بودن  ! ( آهنگر )
خلاق ترين دوره شاعر . همين دوره است .
و حالا دوباره همه ساخته ها ويران و همه رشته ها پنبه شده است . دوباره بايد واقعه سهمگين آوار را  تاب آورد . دوباره بايد به پستوي تنهايي خزيد . اما نيما  به ساحت دريا پناه مي برد و آفتاب روشن را از او طلب مي كند .  هنر نيما را در اين جا مي بينيم . شعر هايش مثل يك زنجير به هم وابسته اند .در شعر “ بر سر قا يقش ”  اشاره  به قايق باني دارد  كه در شبي چون شب شاعر ، شبي پر حادثه و دهشت افزا دچار توفان شده است . تنها  انديشه اش در اين زمان چيزي نيست مگر نجات جان :
اگرم كشمكش موج سوي ساحل راهي مي  داد
اما وقتي قايقران به ساحل مي رسد ،  نگاهي به پس مي اندازد . اين چه چيز است كه  شوق بازگشت  به ميان توفان را دوباره به جانش مي اندازد .
 بر سر ساحل هم ليكن انديشه كنان قايقران / ناشكيبا تر بر مي شود از او فر ياد :/ “ كاش باز م ره بر خطه درياي گران مي افتاد ”‌
قايقران هما ن نيماست و دريا مردم اند .  به ياد بياوريد آن مرد غريق درشعر  “ آي آدم ها ” را . او همان غريقي ست كه پا به ساحل نهاده و  اكنون در ساحت دريا ايستاده و خواب دريا را مي بيند . ني زن يا هركسي ديگر راه خود را دارند اندر پيش . مهم  راه هست و روندگي . گم شدگان نيز راه شان را پيدا خواهند كرد .  نيما ، حكم تاريخ را باوردارد . مي گويد : 
ملت درياست / اگر يك روز ساكت ماند ، يك روز منقلب مي شود[8] .
و باز مي گويد :
خلق همان چشمه جوشنده اند

گوش نيما از صداي آيندگان پُر است







[1]   "مي توانم بگويم من به  رودخانه يي شبيه هستم كه از هر جاي آن لازم باشد ، مي توان بدون سر و صدا آب برداشت ." ( از نيما تاروزگار ما يحيا آرين پور -  ص 582
[2] -  بنياد شعر نو در فرانسه دكتر حسن هنر مندي - ص 306
[3]-ادوار شعر فارسي دكتر شفيعي كدكني - ص 50 

[4]  - فرهنگ معين ج اول ص 435

[5]  - باغ در باغ . هو شنگ گلشيري  - ج1
- زندگي وهنر نيما يو شيج.  سيروس طاهباز  - ص 49[6]
[7] - انسان در شعر معاصر محمد مختاري ص 216

- زندگي وهنر....- ص 51[8]

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

ویکتور هوگو