" لُرد جیم " : جوزف کُنراد

در 17 ژوییه 1880، کشتی بخاری انگلیسی " جده " با نزدیک به هزار زایر مسلمان برای حج عازم مکه بود. کشتی از سنگاپور حرکت کرد، اما درست در وسط دریا و در جریان یک توفان، ناگهان فریادی، صدای آب را شکست: ملوانان سفید پوست با قایق خود را نجات دادند و مسافران را به حال خود رها کردند. بر اثر معجزه یا چیز دیگر، کشتی غرق نشد و ملوانان فراری در نزدیک ترین بندر فرود آمدند و فرمانده کشتی بلافاصله خبر تلخ غرق شدن کشتی را به آگاهی کمپانی بیمه رساند. اندکی بعد در یافتند که " جده " به وسیله یک کشتی دیگر یدک شده و نجات یافته است. این رسوایی در سراسر جهان پیچید و ملوانان و افسران آن بازداشت، محاکمه و از کار بر کنار شدند. نخستین افسر کشتی " جده " ، " اوگوستین پودومور ویلیامز" نام داشت که جوزف کنراد سه سال بعد با او رو به رو شد و الگوی رمان " لرد جیم " خود را از او گرفت. در این رمان، جیم هنگامی که ساحل را به مقصد دریا ترک می کرد" هنوز بیست و چهار سال نداشت". تصمیم شومی گرفته بود که تمام زندگی رهایش نکرد. از همان کودکی، همیشه رویای شجاعت و جسارت، ماجراجویی های دریایی و خطر های بزرگ در سر داشت؛ با این حال، در لحظه یی که به حقیقت نزدیک می شد، از آن چشم پوشید. مانند یک فرد فلج شده در برابر صدای موج که از برخورد آب با تنه کشتی ایجاد می شد ایستاد. شب آرام و بدون باد بود؛ زایران روی کشتی آرام خوابیده بودند. کاپیتین و دیگر افسران به طور مخفیانه قایق های نجات را آماده می کردند. جیم تردید داشت: به نظر می رسید که کشتی به طور اجتناب ناپذیری در چند دقیقه یی که قایق های نجات را آماده می کنند غرق می شود و حتا نمی توان نیمی از مسافران را نجات داد. آیا می بایست اعلام خطر کرد؟ چه فایده وقتی که اکثرشان زنده نمی مانند؟ اما...بهتر نیست به عنوان مسئول اول، کشتی را ترک کرد؟ از درون قایق نجات فریاد می زدند: " بپر! "؛ " زودباش بپر!" و جیم پرید. و از آن پس در زندگی، دیگر رنگ شادی و خوشبختی ندید. " هیچ چیزی از گفتن " نترس! " آسان تر نیست. خیلی آسان است. از خودم می پرسم چگونه می توان ترس را کشت؟ چگونه می توان قلب یک شبح را لمس کرد؟ چگونه می توان گلوی یک شبح را فشرد؟ و این کاری است که در یک خواب و رویای زودگذر به تو دست می دهد و از این که مانند یک سگ خیس که تمام اعضایش می لرزد، بیرون آمده یی به خودت تبریک می گویی. " این داستان را کاپیتین " مارلو " تعریف می کند. او جیم را در دادگاه افسران و ملوانان فراری دیده و با او آشنا شده بود و خیلی هم تحت تاثیر جوانی متهم، نفوذ و دلایل او نسبت به دیگرانی بود که تلاش داشتند به طور شرم آوری از مجازات بگریزند. با سفارش مارلو، جیم توانست در حمل و نقل دریایی کاری پیدا کند و اغلب در بندر گاه شهرهای بزرگ هم دیگر را می دیدند. جیم دوست داشتنی، قدردان وموثر بود، اما تنها عیبش رازی بود که روی شانه هایش سنگینی می کرد و هر بار که صحبت از کشتی جده یا " پانتا " می شد، بر می خاست و تعریف در باره آن را به وقت دیگری موکول می کرد و سپس ناپدید می شد. با خود می اندیشید که جهان به اندازه کافی برایش بزرگ نیست. سرانجام، به میان بومیان مالزی واقع در جزیره " پاتوسان" پناه برد و راهنمای آنان شد . بومیان او را " توآن جیم " ( ارباب جیم ) می نامیدند. به نظر می رسید که سرانجام صلح درونی و حتا عشق به یک زن را یافته است. اما یک گروه از دزدان دریایی به این منطقه هجوم آوردند، جیم دستگیر و سرانجام به وسیله رییس قبیله بومیان کشته شد، بی آن که کم ترین دفاعی از خود بکند. همه این داستان را کاپیتن مارلو، در شبی پرستاره گرمسیری، همراه با سیگار و کنیاک برای همراهان خود تعریف می کند و حاضران با دقت داستان را گوش می کنند. مارلو نمی خواهد به داستان عظمت بدهد، بلکه خوشحال است آن چه را که در باره جیم دیده و شنیده است، هنوز به خاطر دارد. از آن جا که حاضران نیز مانند مارلو حوادث و شخصیت آن را به خوبی نمی شناسند، هرکس از او برداشتی در ذهن خود دارد. خارج از آن چه که مارلو از داستان تعریف می کند، لرد جیم سفری عمیق به درون انسان است. اشتباه در کجاست؟ مسئولیت چیست؟ خوب یا بد را چه کسی تصمیم می گیرد؟ به نظر می رسد سرنوشت جیم پاسخ روشنی به این پرسش هاست، اما کنراد نشان می دهد که پیچیدگی تا چه اندازه بر " حقایق " آدمی که ریشه اشتباهات و اغماض های اوست، تاثیر دارد. در این زمینه، جوزف کنراد، به راستی یکی از نخستین رمان نویسان " مدرن " است. قهرمانان رمان او محکوم به شکست اند ، مبارزه شان بی فایده است و رستگاری برای آن ها ممنوع می باشد. اینان در برابر دیگران نومید اند و زندگی شان را از هم می گسلند. به گفته آندره موروآ نویسنده و منتقد فرانسوی،کنراد " شاعر دریا " است که رمانتیسم و زیبایی اقیانوس ها را شرح می دهد و روان شناس دقیقی است که به بررسی راز و رمز زندگی یی می پردازد؛ رمز و راز هایی که حل آن غیر ممکن، اما برای هر انسانی مطرح است. و سرانجام این سخن مارلو در باره جیم که چه خوب گفته است: او " جوانی گم شده ، یکی از میلیون ها انسان و نیز یکی از میان ما بود." وزف کُنراد در اصل لهستانی است، در سال 1875 در اوکرایین زاده می شود. پدرش به اشراف کوچک و زمین دار لهستان وابسته است، اما در عین حال یک شاعر، نویسنده و مترجم انقلابی محسوب می شود و علیه اشغال سرزمینش به وسیله روس ها مبارزه می کند. هنگامی که کنراد پنج ساله است، پدرش به اتهام تحریک برای شورش ماه ژانویه 1863 دستگیر و باخانواده اش به سیبری تبعید می شود. مادرش تحمل این فشار را نمی آورد و اندکی بعد می میرد. پدرنیز کمی پس از آزادی اش در " کراکُویچ" از جهان رخت برمی بندد. در سن 18 سالگی به عنوان ملوان یک کشتی باربری پذیرفته می شود و به مدت بیست سال همه دریاها و شهرهای جهان از کارائیب تا اندونزی و ازفیلیپین تا چین را زیر پا می گذارد. کمی بعد، جوزف کنراد از دریا دست می کشد و چمدانش را زمین می گذارد و به عنوان یک نویسنده انگلیسی زبان آغاز به کار می کند و به شرح داستان هایی می پردازد که طی سال ها سفر به نقاط گوناگون، شب ها، روی پل ها یا درون می خانه های بندر گاه ها از این و آن شنیده است. یکی از این داستان ها " لرد جیم " است: " قدش ده وجب و یک انگشت بود، شاید دو انگشت. خیلی قوی بود و راست به سویت می آمد. شانه ها کمی خمیده، سر در جلو با نگاهی که از آن پایین زل می زد توی چشم هایت و مانند گاو نری بود که برای حمله آماده می شد." از جوزف کنراد آثار دیگری نیز دردست است که مشهور ترین آن ها عبارتند از: " دیوانگی آلمایِر"که پس از گذشت پنج سال از نوشتن آن در 1894 به چاپ می رسد؛ " رانده از جزایر" ( 1895) ، " سیاه نارسیس " ( 1897)، "، " نُوسترومو" ( 1904)، " مامور مخفی " ( 1907) و " از چشم غربی "[زیر چشم غرب] ( 1911). - از کتاب " 50 رمان برجسته قرن بیستم" ترجمه رحمت بنی اسدی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

ویکتور هوگو