" کلفت ها" از ژان ژِنه








" چگونه یک دزد، زندانی و رانده شده از جامعه به بزرگ ترین نمایش نامه نویس فرانسه و مدافع  جنبش های سیاسی و اجتماعی تبدیل می شود."

   ژان ژنه در 19 دسامبر سال 1910 در پاریس زاده می شود. پدرش ناشناخته است. مادرش او را رها می کند .کودک 8 ساله ست که به یک خانواده روستایی  سپرده می شود. به زودی دارای یک شخصیت پیجیده یی می شود: دانش آموزی خوب، اهل کتاب و مطالعه و از سوی دیگر، دارای عقده های روحی که با شورش و فرار از قلمروی که زندگی می کند، خود را نشان می دهد. هم چنین به نظر می رسد شخصیتی است که میان هم جنس گرایی نوپای خود و اصولی که از طریق آموزش های مذهبی دریافت کرده است، از هم گسیخته است.

   در پانزده سالگی و در سال 1925 به اتهام تجاوز دستگیر و در بهساز گاه زندانی می شود. ده سال بعد از آن جا می گریزد تا به لژیون خارجی بپیوندد. در این جا نیز به دنبال در گیری با افسر ارشد خود، از لژیون می گریزد و از این پس یک زندگی نیمه مخفی و در حاشیه اجتماع را بر می گزیند و با دزدی و گدایی و انواع دیگر سراسر اروپا را زیر پا می گذارد که اغلب با دستگیری و زندان روبه رو می شود.
ژان ژنه از سال 1942 با تشویق کوکتو، در زندان آغاز به نوشتن می کند. نخست " محکوم به مرگ [1]" و دوسال بعد " بانوی مقدس گل ها [2] " را می نویسد. در 1947 لویی ژووِه نمایش نامه " کلفت ها [3]" از ژان ژنه را در سالن تئاتر آتنِه به روی صحنه می برد. در همین زمان است که ژان پل سارتر، با اثری تلخ و تحریک کننده ژان ژنه را به عنوان یک شورشی علیه جامعه آشنا و از او پشتیبانی می کند ، به طوری که در 1948 هنگام دومین محکومیت ژنه، مانع تبعید او می شود.


   در 1952، سارتر به تالیف کتابی به نام " سَن ژنه، بازیگر و شهید " دست می زند که پانصد صفحه است که به ظاهر مقدمه یی است بر آثار ژان ژنه[4] از دیدگاه فلسفی. آندره مالرو وزیر فرهنگ ژنرال دوگل نیز در سال 1956 به هنگام اجرای نمایش نامه " پرده های حفاظ[5] " ژان ژنه در ئاتر اودِئون شخصا شرکت می کند.  
ژان ژنه پس از سر و صدا و موفقیت در " پرده های حفاظ " که نمایش نامه یی در دفاع از استقلال الجزایر است، از سال 1966 به جای نوشتن، بیشتر در عرصه سیاسی فعال می شود: او از جنبش چپ ماه مِه 1968 و هم چنین از جنبش " پلنگان سیاه[6] " آمریکا در سال 1970 دفاع می کند. ژنه سپس در دفاع از گروه " فراکسیون ارتش سرخ [7]" آلمان به سفری طولانی دور جهان دست می زند و خواهان آزادی زندانیان سیاسی می شود. در سال 1982، گزارشی از مشاهدات خود را از کشتار همگانی در اردوگاه های فلسطینی صبرا و شتیلا منتشر می کند. گرایش او از این پس به سوی " محرومان و طرد شدگان " اجتماعی است و به مبارزه بر ضد هر نوع محرومیت و سانسور روی می آورد.

   در آخرین سال های زندگی ژان ژنه، در حالی که سرطان در وجودش چنگ انداخته است، نمایش نامه " زندانی عشق[8] " را می نویسد که پس از مرگش به روی صحنه می رود.
تمام آثار ژان ژنه به بدی و شر مشهور اند. اما این تجلیل از سیاهی و این تخطی پیوسته از قانون از آن کودکی رانده شده است و شکلی از سلام و تعارف نسبت به جهانی است که شر و بدی به عنوان دشمن پذیرفته شده است. نویسنده به جای تحمل این رانده شدگی، آن را تشدید و تحریک ، تقدیس و تبدیل به ضد ارزش می کند. او به عمد اخلاق موجود را معکوس می کند، تا جایی که حتا جرم و جنایت را ستایش می کندو به تمجید عظمت آن می پردازد.
کلفت ها:

موضوع نمایش نامه کلفت ها در باره دو خواهر به نام های سولانژ و کِلِر[9] است که در خانه یی کلفتی می کنند. احساسات این دو خواهر نسبت به خانم و آقای خانه به ویژه نسبت به خانم پیچیده است: آن ها نفرت ، شیفتگی و حسادت را در هم می آمیزند. دو خواهر، آقا را به زندان می اندازند و تلاش می کنند بیهوده به خانم زهر بخورانند. هنگامی که خانم خانه در خانه نیست، دو کلفت با هم نقش خانم را بازی می کنند و یکی از آن ها سعی می کند به دیگری زهر بخوراند.
   ژان ژنه در باره این دو شخصیت نمایشی می نویسد: " مقدس اند یا نه، اما این دو خواهر مانند من و شما هیولا هستند، وقتی به این یا آن فکر می کنیم. بی آن دقیقا قادر باشم بگویم چه در تئاتر می گذرد، می دانم چه چیزی را باید رد کرد..  من به خوبی می دانم چه چیزی را در تئاتر قبول ندارم و آن توصیف حرکات روزانه از نگاه بیرون است: من به تئاتر می روم برای این که خودم را ببینم ( به یاری یک شخصیت واحد یا به یاری شخصیت های گوناگون و زیر عنوان یک داستان)، آن چنان که نخواهم توانست یا جرات نخواهم کرد خودم را ببینم یا خودم را فرض کنم. و با این حال چنینیم که خودم می دانم کی ام."
در زیر بخشی از نمایش نامه کلفت ها را می خوانید :
" ( اتاق خانم. مبلمان و اثاثیه لویی پانزدهم .پر از پرده و پارچه های دانتل. در عمق صحنه، یک پنجره به روی نمای ساختمان روبرو باز است. در سمت راست یک تخت خواب و در سمت چپ، یک در و یک کمد قرار گرفته اند. دسته گل ها شکفته اند. شب است)
کِلر: ( ایستاده با یک زیر پوش زنانه. پشت به میز آرایش. بازوها آویخته، عصبی و لحن کلامش نومیدانه است )
 باز هم این دستکش ها! این دستکش های همیشگی! چه قدر به تو گفتم اونا را بذار توی آشپزخونه. شاید با این ها می خواهی دل شیر فروش را به دست بیاری. نه، نه. دروغ نگو. بی فایده است. اونا را آویزون کن بالای ظرف شویی. کی می فهمی که این اتاق نباید این قدرکثیف و اخ و تفی باشه ؟ هر چی، هر چی که از آشپزخونه می آد اخ و تفی ست. برو بیرون. اخ و تفت را هم جمع کن. بس کن. ( در حالی که کلر در حال این سخن رانی شدید الحن است، سولانژ با یک لنگه دستکش پلاستیکی در حال بازی است، گاه به دست های دستکش دار خود و گاه به گل ها و باد بزن نگاه می کند) ناراحت نمی شی، کارت را بکن. عجله هم نداشته باش. خیلی وقت داریم. برو.
 ( سولانژ ناگهان رفتارش را تغییر می دهد و در حالی که نوک دست کش های پلاستیکی را گرفته است، با فروتنی خارج می شود. کلر جلوی میز آرایش می نشیند. گل ها را بو می کند. وسایل آرایش را ناز می کند. موهایش را شانه می زند و دستی به صورت می کشد. )
 لباسم را آماده کن. تند. وقت تنگه. مگه این جا نیستین؟
سولانژ: ببخشید خانم. دارم جوشانده ( جوشانده را بد تلفظ می کند) ی خانم را آماده می کنم.
کلر: وسایل آرایشم را بیاورین. جامه سفید پولک دوزی شده، بادبزن و جواهرات را.
سولانژ: همه جواهرات خانم را؟
کلر: همه را بیرون بیارین. می خوام انتخاب کنم. و طبیعی است کفش های براق را هم. همونایی که سال هاست چشم شما را گرفته است. ( سولانژ از توی کمد چند تا جعبه بیرون می آورد، باز شان می کند و روی تخت می گذارد.) بی شک مال عروسی تون هست. بگین که شما را شیفته خود کرده است. بگین که حامله اید! اعتراف کنید! ( سولانژ روی فرش خم می شود و با تف کردن، کفش ها را برق می اندازد.) به شما گفتم، کلر، ازتف انداختن خودداری کنید. که می مونه روی شما دخترم، که کفش ها را می پوسونه. آه! آه! ( و عصبی گونه می خندد) کارتان زشته، زیبای من . بیشتر خم شوید و به کفش ها نگاه کنین. ( پایش را دراز می کند تا سولانژ ببیند) فکر می کنید که برایم جالبه به یاد بیارم که کفش ها پوشیده از تف شماست؟ پوشیده از بخار گندتون؟
سولانژ: ( زانو زده و خیلی ناراحت ) دلم می خواد که خانم زیبا باشن.
کلر: زیبا خواهم بود. ( توی آیینه خود را مرتب می کند.) از من بدتون می آد. این طور نیست؟ شما خُردم می کنید با خوش خدمتی تون، با تواضعتون، با گلایل ها و سنبل های تون. ( برمی خیزد و با لحنی آرام تر) بی خودی همه جا را شلوغ کردن. زیادی ان. کُشنده ان. ( دوباره خود را در آیینه می نگرد) من زیبا خواهم بود. بیشتر از آن چه که شما خواهید بود.
( رحمت بنی اسدی)  .




[1] Le Condamné à mort
[2] Notre - Dame des fleurs
[3] Les Bonnes
[4] Saint Genet ,comédien et martyr
[5]paravents
[6] Black Panthers
[7] Fraction armé rouge
[8] Captif amoureux
[9] Solange et Claire

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

قدرت چهارم : گرامی داشت روز جهانی کارگران پرولتاریا