استاندال : از عشق تا سرخ و سیاه


بخش دوم

" ما خوش مان می آید زنی را که دوستش داریم، با هزار کمالات تحسین کنیم و جزییات خوشبختی و شادی بی انتهایش را بشمریم. این امر بدون اغراق مانند یک شی عالی است که از آسمان بر سر ما می افتد و ما آن را نمی شناسیم ، اما دارا بودن آن به ما اطمینان می بخشد.
یک عاشق را به مدت بیست و چهار ساعت رها کنید تا مغزش کار کند و سپس ببینید چه خواهید یافت:
در معادن نمک سالزبورگ، به هنگام زمستان یک شاخه لخت درختی را به اعماق معدن پرتاب می کنند. دو سه ماه بعد آن را بر می دارند که پوشیده از بلور درخشان است. کوچک ترین شاخه ها شبیه پاهای یک پرنده اند که با هزاران قطعه الماس خیره کننده تزیین شده اند.
چیزی که من آن را در این جا  " تبلور" می خوانم ، یک عمل ذهنی و روانی است که هرچه را که وجود دارد، به خود می کشد و شی یی را به دست می دهد که تمام و کمال است. در یک کلمه ، کافی ست برای دیدن آن چه که دوست می داریم، به یک کمال بیندیشیم
این پدیده را که من به خودم اجازه می دهم آن را تبلور بخوانم، از طبیعت می آید، خون را به مغز ما می رساند، احساس لذت را با شی یی دوست داشتنی افزایش می دهد و به ما سفارش می کند لذت ببریم. این عقیده من است..."  

ادامه...  

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

" کلفت ها" از ژان ژِنه