ادبیات فرانسه
ژول والِس ( 1885 -1832)
" آیا از شیر مادرم خورده ام؟ آیا یک زن روستایی به من شیر داده است؟ هیچ نمی دانم. گذشته از هرسینه یی که گاز زده باشم، از دوران کودکی کسی را به خاطر ندارم که نوازشم کرده باشد؛ ناز پروده نیستم، کسی به آرامی پشت دستم نزده است، هیچ کس مرا نبوسیده است؛ برعکس خیلی شلاق خورده ام.
مادرم همیشه می گفت که نباید بچه را لوس بار آورد و هر روز شلاقم می زد. اگر صبح وقت نداشت، عصر حوالی ساعت چهار مرا به باد کتک می گرفت .
مادموازل " بالاندرو " جای شلاق و کتک را پیه می مالید و مرهم می گذاشت. پیر دختری پنجاه ساله بود. در بالای خانه مان می نشست . اوایل خوشحال بود: چون ساعت نداشت و از کتک خوردن من زمان را می فهمید. " دنگ ! دنگ ! دنگ ! حالا دارد کتک می خورد، پس موقع قهوه من است."
اما یک روز که پشتم را بالا زده بودم، برای این که جای کتک ها خیلی می سوخت و می خواستم که هوا بخورد، او مرا دید و دلش سوخت. اوایل می خواست پشتم را به همه نشان بدهد، اما دید راه چاره نیست و فکر و راه دیگری پیدا کرد.
هنگامی که می شنید که مادرم می گوید : " ژاک تو را به شلاق می بندم " جلو می دوید و می گفت: " مادام ونترا ، به خودتان زحمت ندهید ، من تنبیهش می کنم."
مادرم می گفت: " آه ! دخترعزیز ، چه قدر شما خوب هستید."
اما مادموازل بالاندرو  مرا می برد و به جای این که مرا کتک بزند، دست هایش را به هم زد و من جیغ می کشیدم و مادرم تشکر می کرد."ادامه..

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

ویکتور هوگو