خانه یی برای فروش - آندره فرنو




خانه یی برای فروش



     آندره فِرنو( André Frénaud- 1907-1993   ) بدون تردید یکی از رنگ آمیز ترین ترین شاعران فرانسوی در سده بیستم است. هیچ کس بهتر از او نتوانسته است واژه های خام را با عینی ترین و دشوار ترین زبان در یک چشم انداز کاملا معنوی در هم آمیزد: " من اعلام می کنم که  انسان خدا ست. " تعهد او به جامعه انسانی است. به نظر او، شعر هدفی به جز بیان جامعه انسانی ندارد. شعر بیان شاعرانه و پلی میان انسان ها، انسانیت و جهان پیرامون آن است. بنابراین، شعر از نظر او اتحاد واژگان معنوی و جامع و عینی ترین واژه نامه هاست. این هم زیستی تاکیدی بر وحدت فیزیکی و روحی انسان است.
. شعر های او عموما خیلی دراز و متراکم اند. شعر تغرلی و هماهنگ با بخش های خیلی ضرباهنگ و واژه ها و اصطلاحات عامیانه در هم می آمیزند. شعر ها هم چنین بر اسطوره و شورش تکیه دارند که اغلب سرگذشت های " مشترک " همه انسان ها می باشند.

 
       شورش خود تنها نشانه " ناتوانی کشنده ما [1]" ست و در واقع ترجمان این جامعه انسانی است. ما تنها لحظه ها را برگزیده ایم و تنها در لحظه زندگی می کنیم، امری که سبب یک حرمان و نارضایتی دایمی می شود. شورش یا انقلاب بیشتر از یک جشن به درازا نمی کشد. سپس " واقع گرایان " قدرت را به دست می گیرند و همه چیز تمام می شود. صد البته شاعر در زمره این واقع گرایان نیست. اگر او بی دست و پاست تا واقعیت را در اشکال گوناگون خلق کند، برای این که واقعیت یا رئالیسم سیاسی و اجتماعی برایش مبتذل است. از این روست که او بر هم دلی انسان ها و بیان مشترکی که وحدت انسان ها را ورای اندیشه و عقیده شان عملی سازد، باقی می ماند.
       " شاهان مجوس "  نخستین مجموعه شعر آندره فرنو است که در اردوگاه براندبروگ آلمان، طی سال های اسارت می نویسد و در 1943 به پایان می برد. شاعر برای نوشتن این شعر ها از کاغذ پاکت سیمان استفاده می کند. شعر زیر از این مجموعه برگزیده شده است و شامل نخستین بخش از بخش ها چهار گانه یعنی : بازگشت از کویر " است در این بخش صدای انسانی است که یاد گرفته است از طریق نوشتن با دیگران رابطه برقرار کند.او به نوعی از کویر باز می گردد ، جایی که از ناتوانی ارتباطش با دیگران می کاهد.:- 
خانه یی برای فروش
 همه در این جا زندگی کردند و دوست داشتند
عشق را، بیداری را و رُفت و روب را
چاه کم عمق است و بدون ماه،
قدیمی ها رفتند و چیزی با خود نبردند.
پیچک ها زیر آفتاب دیروز
به رنگ دود و ته مانده قهوه در آمدند
من سوار رویاهای سوخته ام می شوم.
من چرک و ناپاکی روح دیگران را دوست دارم،
آمیخته شده به این حاشیه های گلناری،
آغشته به چربی و پشم و کار های نیمه رها شده
دربان، خریدارم،  می خرم این آلونک را
اگر مرا از پا بیندازد، خود را با آن به آتش می کشم.
پنجره را باز خواهیم کرد...لوحه یی می آویزیم
کسی وارد می شود، بو می کشد، دوباره آغاز می کند.
( ترجمه رحمت بنی اسدی) 




[1] Notre inhabileté fatale

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

ویکتور هوگو