وقتی کبوتر ها بر بام آواز می خوانند




پس از سال های 1950 و به دنبال یک دوره هرمتیسم[1] سوررئالیسم، لویی آراگون به سوی سلاست و روانی تغزلی بر گرفته از سنت شعری فرانسه می رود. او اکنون از زیبایی زندگی می نویسد و طبعیت زود گذر او بیش از پیش او را به آن وابسته می کند. در شعر:
"  بدرود رنج و شادی بدرود گل های سرخ
    بدرود زندگی بدرود آفتاب و باد "،
دل بستگیِ یک عضو نهضت مقاومت به زندگی است، پیش از آن که تیر باران شود.
آراگون به ستایش عشقی می پردازد که در گذار زمان یا بر اثر بیماری همواره با چالش روبه روست، اما شاعر با امید به دگرگونی از آن یاد می کند:
" به خودم می گفتم، می میرم، این منم که می میرم
اما ناگهان کبوترها بر بام آواز خواندند.
آراگون  به انسان ، بزرگی، بخشندگی و عظمت کسانی باور دارد که برای آرمان های شان می جنگند: در " بخش هایی از یک شعر برای یاد ها " شاعر پایان فاجعه بار مبارزان غیر فرانسوی را نشان می دهد که برای فرانسه کشته شدند. اما آراگون در تقاطع راه هاست. او دست به محدود کردن تعهداتی می زند که اغلب متعصبان را خوش نمی آید. آدمی قادر نیست سرنوشتش را به دست بگیرد، او تنها یک بازیچه دست کاری شده است:
" [...] گوشت و پوست همه برای یک کار اند
 ابزار عادی و آجر ارزان قیمت اند."
آراگون در اواخر عمر خویش، برای گریز از واقعیت اضطراب آور، دوباره به سوررئالیسم پناه می برد که سالیان دراز الهام بخش او بود. او دوباره به شیوه و سبک زیبایی شناسی بازی با واژه ها و واژه هایی که معنای دوگانه دارند روی می آورد؛ امری که سال ها مورد استفاده سوررئالیست ها بود . در رمان " سفید یا فراموشی " چاپ شده در 1967 می نویسد: " تمامی زندگی من چیزی به جز یک بازی دنباله دار نبوده است ". برای فراموشی پا نهادن به سن احتناب ناپذیر پیری و مرگ و برای تلاش به بی خبری از " پیری به سوی آن چه که به انتها می رسد" آراگون به آفرینش پناه می برد، پس شور و شیدایی با استادی، واژه ها و تصویر ها را " استعاره یی برای محور" زندگی تبدیل می کنند
عکس بالا لویی اراگون و همسرش الزا تریوله در سال های آخر عمر 




[1] Hermétisme دشواری فهم کلام     

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

قدرت چهارم : گرامی داشت روز جهانی کارگران پرولتاریا