" برده خیلی خوبی بود "

برای آوارگانی که کوه ها و دشت ها و دریاهای مهیب را پشت سر گذاشته اند، اما پشت دیوار های آزادی  و جهان به اصطلاح دموکراسی دارند یخ می زنند.


 

" برده خیلی خوبی بود "

شعری از اِمه سِزِر

بر او سنگ می زدند، تکه های آهن قراضه، بطری های شکسته پرتاب می کردند، اما نه این سنگ ها نه این تکه های قراضه و نه بطری.ها...
آه  سال های آرام خدا بر این  تکه خاک!
و شلاق بود که مگس ها یی که روی شبنم شیرین سرخ زخم  های مان می نشستند می تاراند.
می گویم آفرین! پیر سیاه واره 
افق آرام آرام باز می شود،
تجزیه می شود، عقب می رود و گستره می شود.
و در میان پارگی ابر ها  یک نشانه ناگهان بیرون می زند
کشتی حامل بردگان از چهار سو ترک بر می دارد، شکمش باز می شود و به صدا می افتد .کرم های نفرت بارش، دل و روده های فاسد نوزاد عجیب دریا را می جوند .
و نه باد بان های پر جوش هم چون جیب های باد شده و نه فریب حماقت بار قایق های پلیس مانع شنیدن تهدید های پر سر و صدای این روده های در حال جویده شدن نیستند.  
کاپیتان کشتی برای سرگرمی، یک سیاه  پر سر و صدا را از تیرک بادبان به دریا پرت می کند و طعمه غول های دریا می سازد.
و بردگانی که بوی پیاز سرخ شده می دادند، در خون خود طعم تلخ آزادی را باز یافتند.
برده ایستاده است
برده نشسته است
و  گویی ایستاده است
 ایستاده در میان بند ها و گره ها  
 ایستاده در کنار اتاق فرمان 
ایستاده در عرشه
ایستاده در باد
ایستاده زیر افتاب
ایستاده در میان خون
      ایستاده
         و 
           رها

ایستاده است بدون هیچ دیوانگی در آزادی اش و در استیصالش در میانه دریا  
و کشتی پر زرق و برق بدون هراس روی آب های در هم فرورفته پیش می رود و اینک:
افزون تر از غیر منتظره ایستاده
ایستاده در برابر فرمان  
ایستاده در برابر قطب نما
ایستاده در برای نقشه
ایستاده زیر ستارگان
     ایستاده
            و
              رها
برگردان: رحمت بنی اسدی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

پنجره ها از بودلر

ادبیات و هنر باروک

ویکتور هوگو